هفته 35 باردارى
سلام عشق مامان ...................... ديروز خيلى اذيتت كردم مامانى اخه منو بابايى داشتيم خونه تكونى ميكرديمبعد از كلى تنبلى خيالم راحت شد اخه عزا كرفته بودم كه اكه تو زود بخواى بياى خونه همينجور باشه من جيكار كنماسترس كرفته بودم...
بالاخره ديروز استين همت را بالا زديم و بابايى از سر كار مرخصى كرفت و افتاديم به جون خونه تو هم جوجوى خوبى بودى فقط وقتى خسته ميشدى اعلام ميكردى و من مجبور بودم كمى دراز بكشم تا عصر جون كنديم بعد شال و كلاه كرديم رفتيم خونه مامانى (مامان بابايى) اونجا بيتزاى خونكى زديم تو رك .....
بابايى هم كلى با دخمل عمه شيطونت بازى كرد دير وقت اومديم خونه و بابايى نشست باى فوتبال منم خورده كاراى مونده را انجام دادم تا به ساعت نكاه كردم ديديم ساعت 2 نصفه شبه و ما هنوز بيداريم و بايد صبح هم بيايم سر كار ......
مامانى همين روزا با بابايى ميريم واست دستبند بخرم قربونت برم البته از طرف مامانى خودم هاااااااااااااااااااا اخه مامانى كفت نميتونم برم بازار (مامانى مريضه) اراد نانازم جوجوي خوشكل من وقتى دست و باى كوجولوتو تكون ميدى من غرق خوشى ميشم دستتاتو حس ميكنم سر كوجولوتو لمس ميكنم اون موقع ميخوام بميرم برات مامانى تا ابد عاشقت ميمونه فرشته ناز من